سوته دلان بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم.…
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیغام مدیر سایت برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود//دستهای خویش و دامان تو ام آمد به یاد//لطفاً جهت شنیدن موزیک وبلاگ، اسپیکر را روشن کنید؛سوته دلان
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم چگونه خاک نفس می کشد؟ بیاموزیم:
سر خود را مزن اینگونه به سنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
ديدگان بسته، در تيرگي رهايم اي همرهان كجاييد؟ اي مردمان كجايم؟ پر كرد سينهام را فرياد بي شكيبم با من سخن بگوييد اي خلق، با شمايم! شب را بدين سياهي، كي ديده مرغ و ماهي اي بغض بيگناهي بشكن به هايهايم سرگشته در بيابان، هر سو دوم شتابان ديو است پيش رويم، غول است در قفايم بر تودههاي نعش است پايي كه ميگذارم لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخههای شسته، بارانخورده پاک، آسمان آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمۀ شوق پرستوهای شاد خلوتِ گرم کبوترهای مست
خوش بهحالِ روزگار لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
باری اگر روزی کسی ازمن بپرسد "چندی که در روی زمین بودی چه کردی"؟ من ،می گشایم ...پیش رویش دفترم را گریان وخندان ،برمی افرازم سرم را آنگاه ،می گویم که :بذری نوفشانده ست ، تا بشکفد ،تا بر دهد،بسیار مانده است در زیر این نیلی سپهر بی کرانه چندان که یارا داشتم ،در هر ترانه نام بلند عشق را تکرار کردم لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
ماهی همیشه تشنه ام در زلال لطف بیکران تو می برد مرا به هرکجا که میل اوست موج دیدگان مهربان تو زیر بال مرغکان خنده هات زیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاک جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش تا که پر شود تمام جان من ز جان تو ای همیشه خوب لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
در کجای این فضای تنگ بی آواز من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟ شهر را گویی نفس در سینه پنهان است شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است بال پرواز زمان بسته است هر صدائی را زبان بسته است لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
از دل افروز ترين روز جهان، خاطره اي با من هست. به شما ارزاني : سحري بود و هنوز، گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود . گل ياس، عشق در جان هوا ريخته بود . من به ديدار سحر مي رفتم نفسم با نفس ياس درآميخته بود . لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
ای دوست، چه پرسی تو که: - سهراب کجا رفت؟ « سپهری» شد و ادامه مطلب
روحِ رویاییِ عشق از برِ چرخِ بلند، لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
کاش می دیدم چیست ...لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید ادامه مطلب
بر تن خورشید میپیچد به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تك درختی خشك در پهنای دشت تشنه میماند در این تنگ غروب از كبود آسمانها، روشنی میگریزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق میچكد از ابرها باران نور میگشاید دود شب آغوش خویش لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
تو که نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه مردم شدم ای سکوت ای مادر فریاد ها ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو ، راهی داشتم چون شراب کهنه شعرم تازه بود لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
نيمه شب بود و غمي تازه نفس؛ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است گر به دریا افکند دریا خوش است گر بسوزاند در آتش دلکش است ای خوشا آن دل که در این آتش است تا بینی عشق را آیینه وار آتشی از جان خاموشت برآر هر چه می خواهی به دنیا نگر دشمنی از خود نداری سخت تر
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ، شكسته ناله هاي موج بر سنگ. مگر دريا دلي داند كه ما را، چه توفان ها ست در اين سينه تنگ ! *** تب و تابي ست در موسيقي آب كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب فرازش، شوق هستي، شور پرواز، فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب ! لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید… ادامه مطلب
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا ! افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا . *** اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه، وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا . *** با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا ! لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید… ادامه مطلب
اي مرغ آفتاب! زنداني ديار شب جاودانيم يك روز، از دريچه زندان من بتاب مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت بي وحشت از تبر در دامن نسيم سحر غنچه واكنم با دست هاي بر شده تا آسمان پاك خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید… ادامه مطلب
بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز بنشينم و از عشق سرودي بسرايم . پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من – از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
یک گل بهار نیست صد گل بهار نیست حتی هزار باغ پر از گل بهار نیست وقتی پرنده ها همه خونین بال وقتی ترانه ها همه اشک آلود وقتی ستاره ها همه خاموشند وقتی که دستها با قلب خون چکان در چارسوی گیتی هر جا به استغاثه بلند است ایا کسی طلوع شقایق را در دشت شب گرفته تواند دید ؟ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
در گلستاني هنگام خزان ، رهگذر بود يكي تازه جوان صورتش زيبا ، قامتش موزون ، چهره اش غم زده از سوز درون ديدگان دوخته بر جنگل و كوه دلش افسرده ز فرط اندوه با چمن درد دل آغاز نمود اين چنين لب به سخن باز نمود لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
جان می دهم به گوشه ی زندان سرنوشت سر را به تازیانه ی او خم نمیکنم افسوس بر دو روزه ی هستی نمی خورم زاری براین سراچه ی ماتم نمی کنم . . . . . . . . . . . با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روح مرا رام کرده است جان سختی ام نگر که فریبم نداده است این بندگی که زندگی اش نام کرده است لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
ماهی همیشه تشنه ام در زلال لطف بیکران تو. میبرد مرا به هرکجا که میل اوست موج دیدگان مهربان تو زیر بال مرغکان خنده هات زیر آفتاب داغ بوسه هات -ای زلال پاک-! جرعه جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش تا که پر شود تمام جان من ز تو! لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو می خواندم از لا یتناهی. آوای تو می آردم از شوق به پرواز شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو ،به من می رسد از دور دریایی و من تشنه ی مهر تو،چو ماهی وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
نغمه ی خاطر نواز مرغ شب، کاروان ماه را همراه بود. نیمه شب ها آسمان را عالمی است. آه اگر این آسمان بی ماه بود! از جهان آرزوها، بوی جان بر فراز باغ دامن می کشید از بهشت نسترن ها می گذشت بال خود بر گونه ی من می کشید لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
پر کن پياله را کين جام آتشين ديريست ره به حال خرابم نمي برد اين جامها -که در پي هم مي شود تهي- درياي آتش است که ريزم به کام خويش، گرداب مي ربايد و، آبم نمي برد! * * * من، با سمند سرکش و جادويي شراب، تا بي کران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستارۀ انديشه هاي گرم تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي تا کوچه باغ خاطره هاي گريز پا، تا شهر يادها... لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
همه می پرسند: چيست در زمزمه مبهم آب ؟ چيست در همهمه دلكش برگ ؟ چيست در بازی آن ابر سپيد ، روی اين آبی آرام بلند ، كه ترا می برد اينگونه به ژرفای خيال ؟ چيست در خلوت خاموش كبوترها ؟ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید،: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم. پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت. لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید... ادامه مطلب
مطالب گذشته
» یلدا »» سه شنبه 29 اسفند 1391
» به یادت داغ بر دل می نشانم »» دوشنبه 25 مهر 1390 » چنان مستم هنوز از عطر آغوشت که می میرم »» جمعه 16 اردیبهشت 1390 » دو قدم مانده که پاییز به یغما برود »» جمعه 26 آذر 1395 » چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم »» جمعه 28 خرداد 1395 » تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند »» پنجشنبه 06 خرداد 1395 » طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست »» پنجشنبه 06 خرداد 1395 » از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) »» پنجشنبه 06 خرداد 1395 » بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد »» جمعه 18 دی 1394 » اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است »» جمعه 18 دی 1394 » در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست »» شنبه 16 خرداد 1394 » تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه »» شنبه 16 خرداد 1394 » دفتر عشق تو را بستم، نيايي بهتر است »» شنبه 16 خرداد 1394 » تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست »» شنبه 16 خرداد 1394 » موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد »» جمعه 15 خرداد 1394 » نوروز بمانید که ایّام شمایید! »» شنبه 01 فروردین 1394 » خاطرهات به جای تو »» جمعه 26 دی 1393 » گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود »» جمعه 07 آذر 1393 » مشک تو که افتاد، دل حادثه لرزید »» چهارشنبه 07 آبان 1393 » من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم »» دوشنبه 05 آبان 1393 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی مجدد و ترجمه از : Ghaleb-Weblog.Ir ] [ طراح اولیه قالب ] |