|
|
دیرگاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می خواند، لیك پاهایم در قیر شب است.
رخنه ای نیست در این تاریكی: در و دیوار به هم پیوسته. سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 72 |
|
برچسب ها :
در قیر شب , شعر , شعرنو , سهراب سپهری , گزیده اشعار سهراب سپهری ,
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 62 |
|
برچسب ها :
زندگی , سهراب سپهری , شعر بسیار زیبای زندگی از سهراب سپهری , زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق , آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست , زندگی درک همین اکنون است , شعر زندگی , شعر , شعرنو , گزیده اشعار سهراب سپهری ,
صدا كن مرا
صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است كه در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف درمتن ادراك یك كوچه تنهاترم بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی كرد و خاصیت عشق این است كسی نیست
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 3 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 16 |
|
برچسب ها :
صدا كن مرا , شعر , شعرنو , سهراب سپهری , منتخب اشعار سهراب سپهری ,
قایقی خواهم ساخت ،
خواهم انداخت به آب .
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایقی از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید ،
همچنان خواهم راند .
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند .
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 33 |
|
برچسب ها :
قایقی خواهم ساخت , سهراب سپهری , شعرنو , شعر , شعرزیبای قایقی خواهم ساخت ازسهراب سپهری , شعر معاصر ,
در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ،
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلودروی سنگی کند
نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 1 امتیاز توسط 3 نفر مجموع امتیاز : 4 |
|
برچسب ها :
نقش , شعر , شعرنو , سهراب سپهری , شعر نو زیبا , شعر زیبای نقش از سهراب سپهری ,
لبها می لرزند.
شب می تپد.
جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانه ات را می فشارم،
و باد شقایق دور دست را پرپر می کند.
به سقف جنگل می نگری:
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند.
بی اشک،
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 2 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 10 |
|
برچسب ها :
شب هم آهنگی , شعرنو , سهراب سپهری , شعر معاصر , شعر زیبای هم آهنگی از سهراب سپهری ,
باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت
روی دیوار کاشی گلی را می شست.
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود.
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود.
گل کاشی زنده بود
در دنیایی راز دار،
دنیای به ته نرسیدنی آبی.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 1 امتیاز توسط 3 نفر مجموع امتیاز : 3 |
|
برچسب ها :
گل کاشی , سهراب سپهری , شعر , شعرنو , شعرزیبای گل کاشی از سهراب سپهری ,
شب سردی است و
من افسرده
راه
دوری است وپایی خسته
تیرگی
هست و چراغی مرده
می
کنم تنها ازجاده عبور
دور
ماندند ز من آدمها
سایه
ای از سر دیوار گذشت
غمی
افزود مرا بر غمها
فکر
تاریکی واین ویرانی
بی
خبر آمد تا با دل من
قصه
ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی
صبر سحر نزدیک است
...لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 27 |
|
برچسب ها :
غمی غمناک , سهراب سپهری , شعر , شعرنو , شعر معاصر , اشعار زیبای سهراب سپهری ,
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 3 نفر مجموع امتیاز : 19 |
|
برچسب ها :
دوست , سهراب سپهری , شعرنو , شعر بسیار زیبای دوست از سهراب سپهری , اشعار سهراب سپهری ,
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می رود تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 40 |
|
برچسب ها :
خانه دوست کجاست؟ , سهراب , سهراب سپهری , سپهری , شعر نو بسیار زیبا , شعر ,
|
|
|