گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا ديدن تو بهتر از ايشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سايه توست
گر رود اين فلک و اختر تابان تو مرو
ای که درد سخنت صافتر از طبع لطيف
گر رود صفوت اين طبع سخندان تو مرو
اهل ايمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ايمان تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می نبری با خود از اين خوان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
هجر خويشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
کی بود ذره که گويد تو مرو ای خورشيد
کی بود بنده که گويد به تو سلطان تو مرو
ليک تو آب حياتی همه خلقان ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو
هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پايان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بيت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو
مولانا
امتیاز : |
|
نتیجه : 3 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 17 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
مولانا ,
گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو ,
شعر ,
گزیده اشعار مولانا ,