عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون، غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان، رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستش، داود نبی مستش
تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد
زو زهره شکر گردد، زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد، هر جا که قدید آمد
برخیز به میدان رو، در حلقهٔ رندان رو
رو، جانب مهمان رو، کز راه بعید آمد
غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی، صد باغ مزید آمد
من بندۀ آن شرقم، در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او، منحوس و پلید آمد
بر بند لب و تن زن، چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن، چون صبر کلید آمد
مولوی
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 7 نفر مجموع امتیاز : 48 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد ,
مولوی ,
شعر ,
شعر زیبای عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد ,
شعر بسیار زیبای عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد از مولانا ,