جمعه 15 تیر 1403
توضيحات بنر تبليغاتي



نویسنده : محمد رحیمی |

مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .

هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.

او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاده

 و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .آن پسربچه به شدت وحشت زده بود

و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد.

کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را

از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد....

فردای آن روز وقتی که کشاورز روی زمینش مشغول کار بود،

کالسکه سلطنتی مجللی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد .

دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ،

بازکردند.زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ،

خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود،معرفی کرد.

اوبه کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض

کار بزرگی که او انجام داده،هرچه بخواهد به او بدهد .
کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا

وبه خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد.در همین موقع

پسر کشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد.مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز

پسری هم سن وسال پسر خودش دارد ،به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله

با او بکند.مردثروتمند گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ،من هم پسر تو را مثل

پسر خودم می دانم .پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس ودانشگاهها بپردازم .

کشاورز موافقت کرد وپسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل

شد وبه خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود،

به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد .آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ .

چندسال گذشت .دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد

و این بار الکساندر،پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش

بار دیگر جان آن پسر را نجات داد .
جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند و نجیب زاده کسی نبود جز لردراندلف چرچیل

و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل .

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 40


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : داستان فلیمینگ , داستان کوتاه , داستان چرچیل , داستان زیبا , داستان , داستان واقعی , داستان عجیب , لردراندلف چرچیل , وینستون چرچیل , الکساندر فلیمینگ , پنی سیلین ,

تاریخ : 1390/04/05 | نظرات (0) بازدید : 822

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود تاریخ : جمعه 26 آذر 1395
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد تاریخ : جمعه 18 دی 1394
اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است تاریخ : جمعه 18 دی 1394
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
دفتر عشق تو را بستم، نيايي بهتر است تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد تاریخ : جمعه 15 خرداد 1394
نوروز بمانید که ایّام شمایید! تاریخ : شنبه 01 فروردین 1394
خاطره‌ات به جای تو تاریخ : جمعه 26 دی 1393
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود تاریخ : جمعه 07 آذر 1393
مشک تو که افتاد، دل حادثه لرزید تاریخ : چهارشنبه 07 آبان 1393
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم تاریخ : دوشنبه 05 آبان 1393
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
تو را دوست می دارم... تاریخ : چهارشنبه 28 خرداد 1393


کد امنیتی رفرش


سوته دلان سلام خوش آمدید،در وبلاگ سوته دلان زیباترین شعرها،دانستنیها، داستانها، جملات زیبای بزرگان، ضرب المثلهای ملل مختلف و... را بخوانید و لذت ببرید و با ارائه نظرات و پیشنهادهای گرانبهای خود زمینه ارتقاء وبلاگ را فراهم آورید. باتشکر-مدیر وبلاگ سوته دلان
بالای صفحه
سوته دلان
firefox
opera
google chrome
safari