مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود که کودک 8 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی اتومبیل خطوطی را انداخت،مرد آن چنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون که به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده است.
در بیمارستان به سبب شکستگیهای فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد.
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: «پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟»
آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچی نتوانست بگوید،به سوی اتومبیل برگشت و چندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگران از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد،او نوشته بود: «پدر دوستت دارم»
روز بعد آن مرد خودکشی کرد.
امتیاز : |
|
نتیجه : 4 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 24 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
داستان خشم پدر ,
خشم پدر ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان زیبا ,
داستان آموزنده ,