شنبه 16 تیر 1403
توضيحات بنر تبليغاتي



نویسنده : محمد رحیمی |

دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند .وی اصلا نمی دانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد .روزی از روزها ، قبل از امتحانات مدرسه ، دوستش به او خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است .در حقیقت ، دختر می توانست برای شركت در امتحان از همین ورقه استفاده كند .دختر کلیه پاسخ های ورقه را كه در دست داشت حفظ كرد . با توجه به ضعف درسی وی گمان بر این بود كه او در این امتحانات از نمره 100فقط 30نمره خواهد گرفت .اما او موفق شد در آزمون مدرسه نمره 98بگیرد.این مساله باعث شد كه دانش آموزان دچار تردید شوند كه مبادا دختر در امتحان تقلب كرده است .با وجود این اتفاق معلم او را ستایش و تشویق و ابراز اطمینان کرد که وی از آن به بعد موفقیت های بیشتری به دست خواهد آورد .دختر نیز كه هیجان زده شده بود ، شروع به گریه كرد .او از سخنان معلم بی نهایت خوشحال شده بود و دریافته بود كه اگر خوب درس بخواند ، افتخارات بیشتری كسب خواهد کرد .

از آن به بعد ، برای آنکه ثابت کند تلقب نکرده است و برای اینكه معلمش را نا امید نکند ، با جدیت درس می خواند و لذت درس خواندن را احساس می كرد .چند سال بعد ، او در یكی از دانشگاه های معروف پکن پذیرفته شد .در واقع بدون آن ورقه امتحان سرنوشت او این گونه تغییر نمی كرد و آینده خوبی در انتظار وی نبود .اما همان اتفاق فرصتی برایش فراهم آورد و مسیر زندگی وی را متحول كرد .بعد از سالها ، دختر به مدرسه باز گشت و برای معلم خود حقیقت را فاش كرد .معلم که دیگر سالمند شده بود ، گفت :عزیزم ، آن زمان می دانستم که تو تلقب کرده ای .زیرا توانایی های تو را می شناختم و می دانستم كه تو نمی توانی نمره 98 بگیری . اما فکر کردم که امکان دارد تو با استفاده از این فرصت بیشتر کوشش کنی .بدین سبب ، تو را تشویق کردم و نسبت به تو اطمینان داشتم .آن دختر با شنیدن این سخنان به گریه افتاد .وی می دانست که در لحظه کلیدی حیات وی ، معلم او را تشویق کرده و همین مساله راه زندگی وی را تغییر داده است.بله دوستان ، در واقع ، در حیات ما اتفاقات و فرصت های زیادی رخ داده و بوجود می آید .لذا نباید به این آسانی این فرصت ها را از دست داد .

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 3 نفر مجموع امتیاز : 22


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : داستان تشویق معلم , داستان کوتاه , داستان خواندنی زیبا , داستان آموزنده , داستان دختر چینی ,

تاریخ : 1389/11/03 | نظرات (0) بازدید : 584

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود تاریخ : جمعه 26 آذر 1395
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) تاریخ : پنجشنبه 06 خرداد 1395
بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد تاریخ : جمعه 18 دی 1394
اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است تاریخ : جمعه 18 دی 1394
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
دفتر عشق تو را بستم، نيايي بهتر است تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست تاریخ : شنبه 16 خرداد 1394
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد تاریخ : جمعه 15 خرداد 1394
نوروز بمانید که ایّام شمایید! تاریخ : شنبه 01 فروردین 1394
خاطره‌ات به جای تو تاریخ : جمعه 26 دی 1393
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود تاریخ : جمعه 07 آذر 1393
مشک تو که افتاد، دل حادثه لرزید تاریخ : چهارشنبه 07 آبان 1393
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم تاریخ : دوشنبه 05 آبان 1393
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم تاریخ : پنجشنبه 24 مهر 1393
تو را دوست می دارم... تاریخ : چهارشنبه 28 خرداد 1393


کد امنیتی رفرش


سوته دلان سلام خوش آمدید،در وبلاگ سوته دلان زیباترین شعرها،دانستنیها، داستانها، جملات زیبای بزرگان، ضرب المثلهای ملل مختلف و... را بخوانید و لذت ببرید و با ارائه نظرات و پیشنهادهای گرانبهای خود زمینه ارتقاء وبلاگ را فراهم آورید. باتشکر-مدیر وبلاگ سوته دلان
بالای صفحه
سوته دلان
firefox
opera
google chrome
safari