وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد، سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد، پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
سعدی
امتیاز : |
|
نتیجه : 3 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 15 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش ,
سعدی ,
شعر ,
غزل ,
منتخب غزلیات سعدی ,
گزیده اشعار سعدی ,
شعر زیبای وقتی دل سودایی میرفت به بستانها از سعدی ,
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها ,