موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.
قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد
که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.
موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد،ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل
از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت
تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 4 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 23 |
|
برچسب ها :
داستان ازدواج ,
موسی مندلسون ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستان زیبا ,
داستان آموزنده ,