وای، باران
باران
شيشهء پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست.
خواب، رؤيای فراموشيهاست!
خواب را دريابم
که در آن دولت خاموشيهاست.
با تو در خواب مرا لذت ناب هم آغوشيهاست.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 72 |
|
برچسب ها :
حمید مصدق ,
شعر ,
شعرنو ,
شعر باران ,
باران ,
شعر زیبای باران از حمید مصدق ,