یک شبی مجنون نمازش را شکست
با وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارق از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پر زلیلی شد دل پر آه او
گفت: یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلی را به دستم داده ای
وندراین بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی