گريزم از وي و دستش نگيرم
به چشمم بنگرد گر چشم شوخي
سياه و دلکش و مستش نگيرم
به رويم گر لبي شيرين بخندد
به خود گويم که : اين دام فريب است
خدايا حال من داني که داند ؟
نگون بختي که در شهري غريب است
گهي عقل آيد و رندانه گويد
لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
امتیاز : |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
|
برچسب ها :
اگر دردی نباشد ,
شعر ,
سیمین بهبهانی ,