بازی نمی کنم من چون دست هرزه باد
با شاخه های مریم با آبروی شمشاد
درمن سری پرشور،بامن دلی است مغرور
با عشق آشنایم از این ستاره آباد
هر چند سربه زیرم چون بیدهای مجنون
لیکن رفیق هستم با سروهای آزاد
من اهل بیستونم،همسایه جنونم
از روستای شیرین،از دوستان فرهاد
سرخی صورت من شرمندگی ز عشق است
غیر از حیا چه دارد یک مرد روستازاد
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 4 نفر مجموع امتیاز : 32 |
|
برچسب ها :
شعر ,
غزل ,
شعر بسیار زیبا ,
غزل بسیار زیبا ,
آبروی شمشاد ,
شیرین ,
فرهاد ,
دست هرزه باد ,
بازی نمی کنم من چون دست هرزه باد ,