من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر
نیکم، بدم، اینم مرا بگذار و بگذر
بر مرگ خود سوزی عبث میگریی ای شمع
منشین به بالینم مرا بگذار و بگذر
دردم نمی داند کسی از دوست و دشمن
کوشد به تسکینم، مرا بگذار و بگذر
آئینه دل تیره از زنگار غمهاست
بیرنگ و رنگینم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار زنجیرم کشد ، دژخیم ایام
در خورد نفرینم مرا بگذار و بگذر
بگذار جز کابوس ناکامی نبیند
چشم جهان بینم ، مرا بگذار و بگذر
بگذار تا در ماتم ویرانی خویش
چون جغد بنشینم ، مرا بگذار و بگذر
شهر آشوب
امتیاز : |
|
نتیجه : 3 امتیاز توسط 4 نفر مجموع امتیاز : 12 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر ,
شعر ,
غزل ,
شعر زیبای من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر از شهر آشوب ,
شهر آشوب ,