هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میخوانی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد ز راز عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به بازی و به رقص آور
که از هر رقعه دلقش، هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین، گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم، زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید، بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب! غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل! مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن، طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن بجنبانی
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 2 نفر مجموع امتیاز : 17 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
راز عاشق و معشوق ,
شعر ,
غزل ,
شعر زیبای راز عاشق و معشوق از حافظ شیرازی ,
حافظ ,
حافظ شیرازی ,
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی ,
منتخبی از غزلیات زیبای حافظ ,
گزیده اشعار حافظ ,